مرد شهادت................
ادعای زیادی داشت ...
در دل می خواند : " یا لیتنی کنت معکم " ... در قنوت
نماز " اللهم ارزقنی توفیق شهاده فی سبیلک " ذکر دائمی اش بود ، بعد از
برگشتن از منطقه خیلی هوای شهادت به سرش زده بود،حق هم داشت،غروب شلمچه دلش را ز
یر و رو کرده بود ... همان شبهای اول بود،خواب دید ... همه جا دود است،جلوتر رفت
... گویی اشتباه کرده، دود نبوده ، بخار آب است که از دیگی بزرگ بر می خیزد ...
.....................................
منادی گفت،شهادت در
رکاب حسین می خواهی؟
گویی از حلقومش صدای آری آمده است،هر چند چیزی شنیده نشد ...
منادی ادامه داد : " این دیگ آب جوش جایگاه فدائیان حسین است،بسم الله،خدا
خواسته تو هم جزوشان باشی "
و او سوالی پرسید:" چقدر طول می کشد در این دیگ تا از دنیا بروم" ... هر
چند که همین جا کارش تمام شده بود وحقیقت حسین خواهی اش بر ملا گشته بود اما گویا
منادی برای اتمام حجت گفت : " چند دقیقه ای می کشد " ... پا عقب کشید
... از خواب پرید ... و تمام شد
آری رفیق ... شهادت درد دارد ... مردش نیستی ادعا نکن ...