«زنده کردن حق و از بین بردن باطل »
«زنده کردن حق و از بین بردن باطل »
* باید از ابزار و تکنولوژی غرب برای انتقال مفاهیم و پیام ناب دینی بهره برد ( غرب ابزار را در اختیار دارد اما منطق نداشته و پیام آنان مبتنی بر عقلانیت نیست.)
* در فضای مجازی، نیروهای ارزشی خوب عمل می کنند اما دارای انسجام و سازماندهی نیستند که بایستی یک تشکیلات منسجم را راه اندازی کنند تا در این فضا نیز دشمن را به شکستی ذلیلانه بکشانیم.
منبع:basijmasajed.ir
اینجا مرز آتش و خون است که یاد خدا در دل این فرزندان خمینی(ره) ارامشی انداحته که شاید یادشان رفته است الان باید مانند خیلی دیگر از آدمها بترسند و مضطرب باشند مبادا گلوله ای جانشان را بگیرد.
جان آنان مشتاق جانانی است که ترس و آتش نمی شناسد و در همه حال حمد خدای عزوجل را میگویند.
«فقط اختیار یار »
«تلازم نبوت و امامت »
آقا سید بلند شو. تو را به خدا بلند شو.برای چند لحظه هم که شده، فکه را رها کن و مهمان ما شو. دوباره پشت میز تدوینت بنشین و روایت کن اما این بار نه سراغ بچه های جنگ برو و نه از محرومیت بشاگرد و بلوچستان بگو.
آقا سید روایت کن، روایت کن این روزگار را، فتح کن دلهای ما را. روایت کن از سستی ها و غفلتهای ما. بگو ما را چه شده است که روزگار، به بازیمان گرفته و اسیر نان و میز وشکم و صندلیمان کرده.
روایت کن از نفس پرستیمان. بگو چرا نمی توانیم مثل خودت هر چه راکه حدیث نفس باشد، ننویسیم و دیگر از خودمان سختی به میان نیاوریم.
روایت کن از فراموشیمان. بگو که چه زود پا برهنه ها یادمان رفت. ساده زیستی و قناعت یادمان رفت. چه زود قبح کاخ نشینی برایمان شکست. مرد روزهای سخت نبودن برایمان شکست. آوینی، ای راوی فتح، باز هم روایت کن. اصلا بگو معنای ولی را. هجی کن سرباز ولایت بودن را. بگو مگر نفس امام با تو چه کرد که کامران آوینی روز های دانشکده هنر، شد سید مرتضی آوینی. برایمان بگو که چرا رهبرمان خود را بزرگترین داغدار از دست دادنت می دانست.
روایت کن، تو روایت کن از اهتزاز پرچم لا اله الا الله بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری. از احقاق حقوق مستضعفان در جوامع بشری از تشکیل بسیج جهانی. آقا سید بعضی هایمان دین فروشی و وطن فروشی را که خوب یاد گرفته ایم اما تو از ایستادگی و مقاومت در برابر تمدن غرب و روشن فکر نما برایمان روایت کن.
دلمان لک زده تا دوباره مقاله بنویسی ودودمان سینمای روشنفکری را به باد دهی. انگار باز خود باید روایت کنی از جنگ. از پیوند جدا نشدنی کفر و مبارزه. راستش خیلی ها می کوشند تا موزه های جنگ را بزرگ و بزرگ تر کنند. بلند شو، بلند شو.
با آن صدای آسمانیت یکبار دیگر بگو:
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است.
آقا سید روایت کن. روایت کن این روزگار را ،فتح کن دلهای ما را.
بعد از شما دیگر شهرمان بوی خدا نمی دهد...!!
خیابان هایمان را به نام شما زینت دادیم..
ولــــــــی...!!!
آنقدر خیابان ها پر شده از دختران بزک کرده و پسران شبیه دختران...
که دیگر یاذمان رفته رشادت های شما را..!!
شهید همت یادت هست که در وصیت نامه ات نوشتی...
مجالس روضه را ترک نکنید..
ولی وقتی هر پنجشنبه میریم جلسات هفتگی روضه...
بعضی ها به ما میگن شما افسرده هستید...
بعضی ها به ما میگن شما عقب افتاده اید از دنیا..!!
امـــــــــــا..!!
وقتی چند کوچه پایین تر وقتی صدای ساز و آواز و رقص میاد...
میگویند اینها جوانند..!!بگذارید جوانی بکنند..!!
برادر شهیدم دیگر همه چیز فرق کرده..!!
وقتی بعضی ها از شما فاصلـــــــــــــــه گرفتند..!!
اینگونه شد کــــــــــــــــــــه..!!
پرچم یا حسین بر روی خانه ها را جمع کردیم...
و به جای آن دیش ماهواره گذاشتیم..!!
و هر روز شبکه های فارسی زبان را رصد میکنیم که نکنه...
شبکه جدیدی آمده و از دستمان برود..!!
هویت و کیان مکتب تشیع تسلیم و انقیاد مطلق از امام معصوم علیه السلام است؛ به نحوى که انسان هیچ وجودى و اثرى را در قبال وجود و آثار او مد نظر قرار ندهد و ولایت و اراده او را در جمیع شوائب وجود و حیات بر سلیقه و اختیار خود ترجیح دهد و از هر فرصتى جهت تحکیم پیوند و علقه بین خود و امام خود بهره ببرد چرا که آنان اسوه حسنه میباشند و یگانه راه رسیدن به سر منزل هدایت. مرحوم علامه حسینی طهرانی(ره) در مجلد چهارم کتاب معاد شناسی درباره خصوصیات امیرالمومنین می نویسند: أمیرالمؤمنین علیه السلام در شب ضربت خوردن، رؤیا و خواب مُوحش و مُدهش خود را براى امام حسن علیه السلام نقل کردند و فرمودند: من دیدم مثل اینکه جبرائیل علیه السّلام از آسمان نزول کرد و بر روى کوه أبوقبیس قرار گرفت و از آن کوه دو پاره سنگ برداشت و آنها را در کعبه آورد و بر بام کعبه رها کرد و آن دو سنگ را چنان به هم کوفت که مانند خاکستر نرم شد و آن گردها را به باد داد و هیچ خانه اى در مکه و در مدینه نماند مگر آنکه در آن از آن گرد و خاکستر داخل شد. حضرت مجتبى(علیه السلام) عرض کرد: اى پدر جان! تعبیر این رؤیا چیست؟ حضرت فرمود: اى نور دیده من! اگر این رؤیا صادق باشد تعبیرش آن است که لا محاله پدرت کشته خواهد شد، و هیچ خانه اى در مکّه و مدینه نمى ماند مگر آنکه از مصیبت شهادت من، در آن غم و اندوهى وارد می شود.(1)
موعظه أمیرالمؤمنین علیه السلام پس از ضربت خوردن
امام(ع) در ضمن موعظه خود پس از ضربت خوردن می فرماید: «و أَنا بِالامسِ صاحبکُم و أَنا الیَومَ عبرَةٌ لَکُم و غَدًا مُفارقُکُم؛ غَفَرَ اللَهُ لِى و لَکُم؛ و من دیروز مصاحب و همنشین با شما بودم و امروز عبرت براى شما هستم و فردا از میان شما مفارقت میکنم؛ خداوند مرا و شما را بیامرزد.»
«إنْ تَثبُتِ الوَطأَةُ فى هذهِ المزَلّةِ فذاکَ، و إن تَدحَضِ القَدمُ فإنَّما کُنَّا فى أَفیاءِ أَغصانٍ و مَهَبِّ ریاحٍ و تحتَ ظِلِّ غمامٍ اضمحَلَّ فى الجوِّ مُتَلفِّقُهَا و عفا فى الارضِ مَخطُّهَا؛ اگر در این لغزشگاه، قدم استوار بماند (و از این جراحت بهبود یابم) پس امر همان است، و اگر قدم بلغزد (و از این دنیا بروم) پس جز این نیست که در سایههاى شاخههاى درختان سر سبز و محلّ وزش نسیمهاى جانفزا و در زیر سایه ابرهائى نشستهایم که در جوّ آسمان آن ابرهاى به هم چسبیده از بین رفته و اثرى از آن نمانده است، و محلّ عبور و مخطّ آن بادها در روى زمین نمانده و مندرس شده است.»
«و إنّما کنتُ جارًا جاورَکُم بدنى أَیَّامًا و ستعقبونَ مِنّى جُثَّةً خلاءً، ساکنَةً بعدَ حَراکٍ، و صامتةً بعدَ نُطقٍ. لِیعِظکُم هدُوِّى و خُفُوتُ أَطرافِى و سُکونُ أَطرافِى؛ و به درستی که من فقط همسایه اى بودم که بدن من چند روزى با شما همسایه شد و از این پس از من چیزى جز بدنى بدون روح و جسمى ساکن بعد از حرکت و جثّه اى ساکت پس از سخن گفتن نخواهید یافت. باید این فروکش کردن من شما را پند دهد و موعظه کند و این به هم افتادن و سکون چشمهاى من و بدون حرکت درآمدن دست و پا و جوارح من براى شما عبرتى عظیم و اندرزى بزرگ باشد.» «فإنّهُ أَوعظُ للمُعتبرینَ مِن المنطقِ البلیغِ، و القول المسموع؛ و بنابراین این حالت من براى عبرت گیرندگان از هر سخن بلیغ و رسائى و از هر گفتار شنوائى مؤثرتر و اندرز دهنده تر است.»(2)
خطبه امام حسن(علیه السلام) بعد از شهادت پدر
فرزندان آن حضرت پس از آنکه جسد مطهرش را در نجف اشرف دفن کردند، گرد آلود با چهره هاى پریشان به کوفه بازگشتند و حضرت امام حسن(علیه السلام) به مسجد کوفه آمد و برفراز منبر رفت و در حالی که جمعیت در مسجد موج می زد خطبه مفصلى ایراد فرمود. در ابتداى خطبه گریه گلویش را گرفت.(3) و سپس بعد از درنگ و حمد بر خداوند فرمود: اى مردم! بدانید که دیشب پدر من از دنیا رفت؛ همان شبى که وصى حضرت عیسى، یوشع بن نون از دنیا رفت. پدر من از دنیا رفت نه درهمى باقى گذاشت و نه دینارى؛ لَا صَفْرَآءَ وَ لَا بَیْضَآءَ (نه زردى و نه سپیدى) جز هفتصد درهم که می خواست براى اهل خود خادمى بخرد.(4)
حاکم در «مستدرَک» چنین آورده است که: خَطَبَ الحسنُ بنُ على النَّاسَ حینَ قُتِلَ على، فَحَمِدَ اللَهَ و أَثنَى علیهِ، ثُمَّ قال: لَقد قُبِضَ فى هذهِ اللیلَةِ رَجُلٌ لا یَسبِقهُ الاوَلونَ بِعَملٍ، و لا یدرِکُهُ الاخِرُونَ. و قد کانَ رسولُ اللَهِ صلَّى اللَهُ علیهِ و آلهِ و سَلَّمَ یُعطیهِ رَایَتَهُ، فَیُقاتلُ و جِبریلُ عَن یَمینهِ و میکائیلُ عن یسارِهِ، فما یَرجعُ حتّى یَفتحُ اللَهُ علَیهِ. و ما تَرَکَ علَى أَهلِ الارضِ صفراء و لا بیضاءَ إلَّا سبعَ مِئةِ درهمٍ فَضلَت مِن عطایاهُ أَرادَ أَن یبتاعَ بِها خادمًا لاهلهِ. ثُمّ قالَ: أَیُّهَا النَّاسُ! مَنْ عَرفَنِى فَقد عَرفَنِى؛ و مَن لَم یَعرِفنى فأَنا الحَسنُ بنُ على، و أَنَا ابنُ النّبِى، و أَنا ابْنُ الوصىّ، و أَنا ابنُ البَشیرِ، و أَنا ابنُ النّذیرِ، و أَنا ابنُ الدّاعى إلَى اللَهِ بِإذنِهِ، و أَنا ابنُ السّراجِ المُنِیرِ، و أَنا مِن أَهلِ البیتِ الَّذِى کانَ جبریلُ یَنزِلُ إلینَا و یَصعَدُ مِن عندنا، و أَنا مِن أَهل البیتِ الَّذِى أَذهَبَ اللَهُ عنهُمُ الرِّجسَ و طهَّرهُم تَطهیرًا، و أَنا مِن أَهلِ البیتِ الَّذِى افترَضَ اللَهُ مَوَدّتَهُم على کُلّ مُسلمٍ فقال تَبارکَ و تعالَى لنَبیّهِ صلَّى اللَهُ علَیهِ و آلهِ و سلَّمَ: قُل لا أَسئلکُم علَیهِ أَجرًا إِلَّا المَودّةَ فى القُربَى و من یَقتَرِفْ حَسنَةً نَزِد له و فیها حُسنًا؛ فاقتِرافُ الحَسنَةِ مَوَدّتُنا أَهلَ البیت. (5)
«بعد از شهادت أمیرالمؤمنین(علیه السلام)، امام حسن مجتبى(علیه السلام) خطبه اى ایراد فرمودند و پس از حمد و ثناى حضرت بارى تعالى شأنه چنین به سخن پرداختند: به تحقیق که در این شب گذشته، روح مردى به سراى جاودانى شتافت که هیچ یک از پیشینیان به کردار و عمل او نرسیده اند و در میدان مسابقه تقوى و عمل صالح از برابرى و پیشى گیرى بر او عاجز و فرو مانده اند و نیز هیچ یک از پسینیان در این مضمار سبق به او نخواهند رسید. مردى بود که رسول الله(صلّى الله علیه و آله و سلّم) رایت جنگ را به او میداد و در میدان کارزار با دشمنان خدا مى جنگید در حالی که جبرائیل از طرف راستش و میکائیل از جانب چپش او را مدد مى نمودند و هیچ گاه پشت به جنگ نمى نمود و از نبرد باز نمى گشت مگر وقتی که خداوند به دست او فتح می کرد و براى مردم روى زمین به عنوان ارثیه چیزى نگذاشت نه سفیدى و نه زردى مگر هفتصد درهم که از عطایا و بخششهاى او زیاد آمده بود و می خواست با آن براى اهل خود خادمى بخرد.
سپس فرمود: اى مردم! هر که مرا مى شناسد که مى شناسد و کسى که مرا نمى شناسد پس من حسن بن على هستم و من فرزند پیغمبر خدایم و من فرزند وصى رسول الله ام و من فرزند بشارت دهنده به بهشت هستم و من فرزند ترساننده از عذاب خدا هستم و من فرزند دعوت کننده مردم به سوى خدا به اذن او هستم و من فرزند چراغ تابناک و مشعل فروزان هدایتم و من از اهل بیتى هستم که جبرائیل در خانه ما هبوط می کند و از منزل ما از نزد ما صعود مى نماید و من از اهل بیتى هستم که خداوند اراده کرده است هر گونه رجس و پلیدى را از آنان بردارد و آنها را به مقام طهارت مطلقه برساند و من از اهل بیتى هستم که خداوند مودت آنها را بر هر مسلمانى واجب کرده است و خداوند تبارک و تعالى به پیامبرش چنین خطاب فرموده است: بگو من از شما هیچ مزدى را نمى خواهم مگر مودت به ذوى القُرباى من و کسی که مرتکب حسنه اى گردد، ما نیکویى را درباره او زیاد می گردانیم؛ ارتکاب حسنه مودت ما اهل بیت(ع) است.»
کشتن ابن ملجم توسط حضرت مجتبى(ع)
بعد از خطبه، حضرت مجتبى علیه السلام یکسره به سراغ ابن ملجم آمدند؛ چون حضرت ام کلثوم آن حضرت را سوگند داده بود که بعد از شهادت پدرم، به آن خدایى که عالم را خلق کرده است راضى نیستم یک ساعت در قتل ابن ملجم درنگ کنى. امام فرمود: اى ابن ملجم که ترا وادار کرد که دست به چنین کارى زدى؟ گفت: عهدى که با خدا کرده بودم! حالا اگر مرا اجازه دهى به شام می روم و معاویه را هم مى کشم و به نزد تو بر می گردم، اگر خواهى مرا قصاص کن و اگر خواهى عفو نما! حضرت فرمود: سوگند به خدا که هیچ مهلت ندارى تا به دوزخ واصل شوى! در این حال فقط با یک شمشیر او را کشتند، و سپس مردم جثه اش را برداشته و در مغاک انداختند. روایاتى که در عذاب برزخى ابن ملجم وارد شده، از عذابهاى برزخى بسیار شدید است و علمای اسلام در کتب مفصله خود نوشته اند.
بحار الانوار
نهج البلاغه، خطبه 147
مقاتل الطّالبیّین» ص 52
تلخیص از روایت وارده در أمالى صدوق
مستدرک حاکم، باب فضآئل حسن بن على علیهما السّلام، ج 3، ص 172
"طرح مقابله با دجال"
اگرچه شبکه "من و تو" و "بیبیسی" فارسی بارها اعلام کردهاند که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند و هیچ دستوری از دولت انگلیس نمیگیرند، ولی شواهد و مستندات چیز دیگری را نشان میدهد.
در سال ۲۰۰۷میلادی بود کهبخش جهانی بیبیسی اعلام کرد در پی تاسیس یک تلویزیون به زبان فارسی می باشد. درست 5 ماه قبل از انتخابات سال 88 بود که دولتمردان انگلیس تصمیم گرفتند تلویزیون فارسی بی بی سی را با بودجه ای هنگفت از سوی وزارت امور خارجه بریتانیا راه اندازی نمایند. این اقدام پس از ناکامی سرویس های مختلف جاسوسی و رسانه ای در براندازی نظام جمهوری اسلامی برای غرب از اهمیت خاصی برخوردار بود بطوری که بتوانند انتخابات سال 88 را آنگونه که می خواهند مهندسی نمایند.
مدیران و سیاست گذاران شبکه بی بی سی (BBC) به اقتضای منابع مالی این تلویزیون، مستقیم از سوی ملکه انگلیس انتخاب می شوند. نقش دولت انگلیس و حمایت مالی وزارت امور خارجه این کشور از بی بی سی فارسی، این تلویزیون را نزد مردم ایران به یک سازمان تک قطبی تبدیل کرده است که بیشتر بلندگوی وزارت امور خارجه انگلیس می باشد تا صدای افکار عمومی ایران. همین امر کافی بود تا رفته رفته مخاطبین بی بی سی فارسی ریزش پیدا کنند و رسانه ملکه انگلستان نتواند آنگونه که کاخ باکینگهام طراحی کرده بود اثرگذار باشد.
صادق صبا مدیر بخش فارسی بیبیسی درباره بودجه یکساله این شبکه و ارتباطش با دولت انگلیس میگوید: بودجه سالانه این شبکه 15 میلیون پوند است و بریتانیا چیزی رو به دنیا عرضه کرده که برایش پرستیژ بیارد، همه طبق یک منشور عمل میکنیم و یک سیاست ادیتوریال (editorial) داریم.
تأسیس شبکه من و تو آن هم پس از انتخابات سال 88 و مخفی نگاه داشتن سیاستگذاران و منابع مالی آن توانست تا حدودی مخاطبین از دست رفته بیبیسی فارسی را به خود جذب نماید. اگر بیبیسی فارسی متعلق به دوران بحران است اما این تلویزیون من و تو است که با قالب فرهنگی و سرگرم کننده توانسته است در تمام دوران نقش پیاده نظام بیبیسی را ایفا کند.
آغاز فعالیت شبکه من و تو در لندن پس از سال 88 و بهرهبرداری از آرشیو بیبیسی کارشناسان را بر آن داشت تا این تلویزیون لندنی را مرتبط با بیبیسی فارسی معرفی نمایند. انتقال تعداد چشمگیری از نیروهای بیبیسی به من و تو، ورود آنان به مناطق محافظت شده نظامی- دولتی بریتانیا و شرکت در مهمانیهای مشترک پرده از ارتباط معنادار بیبیسی فارسی با من و تو بر میدارد. ارتباطی که صادق صبا به عنوان مدیر بخش فارسی بی بی سی و کیوان عباسی مدیر من و تو در این سالها نتوانستند مخفی کنند و با گافهایی، ناخواسته از آن پرده برداشتند.
منبع:مشرق نیوز
"طرح مقابله با دجال"
تا به حال اسم رابرت مرداک را شنیده اید؟! مگر دیدن سریال های فارسی زبان ماهواره اشکالی دارد؟! واقعا این سریال ها به خانواده آسیب میزند؟ اندکی صبر..کلیپ "فارسی وان را بهتر بشناسیم" را حتما ببینید!
منبع:mostazafin.tv
کربلایی کاظم ساروقی
در روستای دور افتاده ای به نام ساروق ، از توابع فراهان اراک ،
در خانواده ای فقیر چشم به جهان گشود و پس از گذراندن ایام کودکی به کار
کشاورزی پرداخت.او چون سایر مردم روستا از خواندن و نوشتن محروم بود
و بهره ای از دانش و علم نداشت . یک سال ، در ماه مبارک رمضان ،
مبلًغی از سوی آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حایری به روستای
ایشان اعزام می شود در منبر وسخنرانی خود از نماز ، خمس و زکات می گوید
ودر ضمن تأکید می کند که هر مسلمانی حساب سال نداشته باشد
وحقوق مالی خویش را ندهد ، نماز وروزه اش صحیح نیست .
کسانی که گندمشان به حد نصاب برسد و زکات و حق فقرا را ندهد ،
مالشان به حرام مخلوط می گردد واگر با عین پول آن گندم های زکات نداده
خانه یا لباس تهیه کنند ، نماز در آن خانه و با آن لباس باطل است .
خلاصه او تأکید می کند که مسلمان واقعی باید به احکام الهی
وحلال و حرام خداوند توجه کند و زکات مالش را بدهد.
محمد کاظم که می دانست ارباب و مالک ده خمس و زکات نمی دهد ، ا
بتدا به او تذکر می دهد ، ولی او اعتنا نمی کند؛ از این رو تصمیم می گیرد
روستای خود راترک کند و برای ارباب و مالک ده کار نکند. هرچه خویشان ،
به خصوص پدرش ، بر ماندن او پافشاری می کند ، او زیر بار نمی رود
و حاضر نمی شود در آن روستا بماند و شبانه از ده فرار می کند و
تقریباً 3 سال برای امرار معاش در دهات دیگر به عملگی و خار کنی می پردازد،
تا با دست رنج حلال گذران عمر کند . یک روز مالک ده از محل او مطلع می شود
و برای او پیغام می فرستد که من توبه کردم و خمس و زکات مالم را می دهم
و از تو می خواهم که به ده برگردی و نزد پدرت بمانی .او به روستای خود بر می گردد
و در زمینی که ارباب در اختیار او می نهد ، مشغول کشاورزی می شود و ا
ز همان آغاز نیمی از گندمی که در اختیارش نهاده شده بود به فقرا می بخشد
و بقیه را در زمین می افشاند.خداوند به زراعت او برکت می دهد،
به حدی که فزونتر از حد معمول بر داشت می کند . او به شکرانه برکت یافتن زراعتش
تصمیم گرفت هرساله
نیمی از محصولش را بین فقرا تقسیم کند .
یک سال هنگام برداشت محصول ، در یک
روز تابستانی ، خرمنش را کوبیده ،
منتظر وزیدن باد می ماند ، تا گندم ها را باد دهد و کاه را از گندم جدا کند ؛
ولی هرچه منتظر می ماند باد نمی وزد .نا امیدانه به ده بر می گردد ،
در راه یکی از فقرای روستا به او می رسد و می گوید: امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی
و ما را فراموش کردی . او می گوید : خدا نکند که من فقرا را فراموش کنم ،
راستش هنوز نتوانستم محصولم را جمع کنم .آن فقیر خوشحال به ده بر می گردد ،
اما محمد کاظم دلش آرام نمی گیرد و آشفته حال به مزرعه باز می گردد و
با زحمت زیاد مقداری گندم برای او جمع می کند و قدری نیز علوفه برای گوسفندانش می چیند
و گندمها و علفها
را بر دوش می کشد و روانه دهکده می شود .
به باغ امامزاده مشهور به 72 تن –
محل دفن چندین امامزاده ، ا
ز جمله شاهزاده جعفر و عبدالله علی الصالح و یک قیمت به نام 40 دختران – می رسد .
برای استراحت و رفع خستگی گندم ها و علوفه را کناری می نهد
و روی سکوی در باغ امامزاده می نشیند. ناگاه می بیند که 2 سید جوان عرب نورانی
و بسیار خوش سیما ،با لباس های عربی و عمامه سبز ، به نزد او می آیند .
وقتی به او می رسند ، می گویند محمد کاظم نمی آیی برویم در این امامزاده فاتحه ای بخوانیم؟
او تجعب می کند که چطور آ«ها که هرگز او را ندیده انداو را به اسم صدا می زنند!
محمد کاظم می گوید : آقا ، من قبلاً به زیارت رفته ام و اکنون می خواهم به خانه بر گردم ،
ولی آنها می گویند : بسیار خوب، این علوفه ها را کنار دیوار بگذار و با ما بیا فاتحه ای بخوان .
آنها از جلو و محمد کاظم از دنبال روانه امام زاده می شوند. آنها امامزاده اولی را زیارت کردند
و برای او فاتحه ای خواندند و از محمد کاظم نیز خواستند که فاتحه بخواند .
سپس به طرف امامزاده بعدی رفتند و محمد کاظم نیز به دنبال آنها حرکت می کند .
آن دو جوان مشغول خواندن چیزهایی می شوند که محمد کاظم نمی فهمد
و ساکت کناری می ایستد ، اما ناگاه مشاهده می کند که در اطراف سقف امامزاده
کلماتی از نور نشته شده که قبلاً اثری از آن کلمات بر سقف نبود .
یکی از آن دو به او می گوید : کربلایی کاظم چرا چیزی نمی خوانی؟
او می گوید: من نزد ملا نرفته ام و سواد ندارم .آن سید می گوید :
تو باید بخوانی ، سپس نزد محمد کاظم می آید و دست بر سینه او می گذارد
و محکم فشار میدهد و می گوید: حالا بخوان.محمد کاظم می گوید :
چه بخوانم ؟ آن
سید می گوید : اینطور بخوان :
بسم الله الرحمن
الرحیم
ان ربّکم الله الذی خلق السموات و الارض فی ستّه ایام ثمّ استوی علی
العرش یغشی اللّیل النّهار یطلبه حثیثاً و الشّمس و القمر والنجوم مسخّرات بامه
،لااله الخلق و الامر تبارک الله ربّ العالمین.1
محمد کاظم آن
آیه را با چند آیه پس از آن همراه آن سید می خواند
و آن سید همچنان دست به سینه او می کشد، تا می رسند به آیه 59 که با این کلمات ختم می پذیرد :
انی اخاف علیکم
عذاب یوم عظیم.
محمد کاظم پس از خواندن آن آیات سرش را بر می گرداند تا به آن
آقا حرفی بزند ،
ناگهان می بیند که کسی آنجا نیست و خودش تنها در داخل حرم ایستاده است
و از نوشته های روی سقف نیز چیزی بر جای نمانده است .
در این موقع ترس و حالت مخصوصی به او دست میدهد و بی هوش بر زمین می افتد .
صبح روز بعد که به هوش می آید ، احساس خستگی شدید می کند
و چیزی از ماجرا را به یاد نمی آورد و پیش خود میگوید: من کجا هستم ،
من اینجا چه می کنم . وقتی که متوجه می شود که داخل امامزاده هست ،
خودش را سرزنش می
کند که چرا دست از کار کشیده ای و در امامزاده خوابیده ای!
بالاخره از جای
برمی خیزد و از امامزاده خارج میشود وبا بار علوفه و گندم به سوی ده حرکت می کند
.
در بین راه ، متوجه می شود که کلمات زیادی بلد است و نا خود آگاه آن ها را زمزمه می کند
و داستان آن دو
جوان را به یاد می آورد و خود را حافظ قرآن می یابد .
وقتی به مردم برخورد
می کند ، به می گویند : تاکنون کجا بودی . ا
و بی درنگ نزد پیشنماز محل ، آقای حاج شیخ صابر عراقی ،
می رود و داستان خود را نقل می کند . ایشان می گوید :
شاید خواب دیده ای . محمدکاظم می گوید : خیر، بیدار بودم
و با پای خود و همراه آن دو سید به امامزاده رفتم و حالا نیز همه ی قرآن را حفظم .
روحانی روستا قرآن می آورد و سوره رحمان ، یس ، مریم و چند سوره دیگر را از او می پرسد
و از همه ی آن سوره ها را از حفظ و بدون اندکی درنگ طلاوت می کند .
جناب آقای شیخ
صابر میگوید : مردم ، به کربلای لطف و عنایت شده است و او حافظ قرآن گردیده
.
این داستان زندگی کسی است که سواد نداشت و« ه » را از «ب» تشخیص نمی داد ،
ا
ما دراثر اجتناب از مال حرام و گناه و بها دادن به دستورات دینی مشمول لطف و عنا یت خداوند
و اولیای او قرار گرفت وتاپایان عمر همه ی قرآن را حفظ بود و هر آیه ای که از او پرسیده می شد ،
با آیه ی قبل و بعدش می خواند واگر از او می خواستند که آیه ای را از قرآن نشان دهد ،
فوراً صفحه ی مورد نظر را می گشود وبی درنگ دست بر روی همان آیه می گذاشت !
او حتی به خواص سوره های قرآن آگاه بود .
اگر از او پرسیده می شد که مثلاً حرف «و» یا «ک» چند بار در سوره بقره به کار رفته است ،
بی درنگ جواب می داد و می توانست قرآن را از آخر به اول بخواند .
وقتی روزنامه یا کتابی چون جواهر را مقابل او می گشودند ،
او که کلمات را تشخیص نمی داد و درکی از آن ها نداشت ،
فوراً دست روی آیه قرآن می نهاد و می گفت :
آیات قرآن نور
دارند و من از نوری که از آن ها ساطع می شود آن ها را تشخیص می دهم !
آری
این موهبت بزرگ در کربلای ، یکی دیگر از دلایل آشکار و قدرت بی زوال حضرت حق است
که یک نفر بی سواد و عامی محض را بدون تحصیل علم ، در فاصله چند لحظه ،
حافظ تمام قرآن ساخت وبرای رفع هرگونه شبهه آن چنان قدرتی به او مرحمت فرمود
که صدها عالم و درس خوانده در آن حیران مانده ، انگشت تحیر به دندان گرفتند
و خارق العاده بودن این موهبت عظمی را تصدیق و تأیید کرده اند .
تهیه شده توسط برادر بسیجی:علی رضا بی نظیر از پایگاه مقاومت بسیج حضرت رسول (ص)
امام صادق علیه السلام از على بن الحسین علیهما السلام روایت مىکند که به امام باقر علیه السلام فرمود:
فرزندم! با پنج کس همنشین مباش و گفتگو مکن و رفیق راه مشو، من گفتم: پدر جان! آنها کیانند به من معرفى کن.
فرمود: از همنشینى با دروغگو بپرهیز که چون سراب است دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور مىکند، از رفاقت با فاسق بپرهیز؛ زیرا او تو را به یک خوراک یا کمتر از آن مىفروشد، با بخیل رفاقت مکن؛ زیرا او مال خود را به وقت سختى تو از تو دریغ کند، با بىخرد دوستى نداشته باش؛ زیرا مىخواهد به تو سود رساند، ضرر مىرساند، با کسى که قطع رحم مىکند همنشین مباش؛ زیرا من او را در سه جاى کتاب خدا ملعون یافتم سوره محمد 23- 24، سوره رعد 25، سوره بقره 27
اعلم أننا قد ذکرنا فیما تقدم من هذا الکتاب کیفیة الاستظهار فی الطعام و الشراب و نزید هاهنا بأن نقول ینبغی أن یکون الطعام و الشراب الذی یفطر علیه مع طهارته من الحرام و الشبهات قد تنزهت طرق تهیئته لمن یفطر علیه من أن یکون قد اشتغل به من هیأه عن عبادة الله [عبادة لله] جل جلاله هی أهم منه فربما یصیر ذلک شبهة فی الطعام و الشراب لکونه عمل فی وقت کان الله جل جلاله کارها للعمل فیه و معرضا عنه و حسبک فی سقم طعام أو شراب أن یکون صاحبه رب الأرباب کارها لتهیئته على تلک الوجوه و الأسباب فما یؤمن المستعمل له أن یکون سقما فی القلوب و الأجسام و الألباب. أقول [و] فأما تعیین ما یفطر علیه من طریق الأخبار فقد رویناه بعدة أسانید
پیش از این در همین کتاب نحوهى رعایت احتیاط در خوردنىها و نوشیدنىها را ذکر کردیم.اکنون افزون بر آن مىگوییم: شایسته است خوردنى و نوشیدنىاى که انسان با آن افطار مىکند، علاوه بر طهارت از حرام و شبهه، راههاى تهیّهى آن براى افطارکننده نیز پاکیزه از حرام و شبهه باشد. مثلا کسى که آن را فراهم کرده هنگام فراهم کردن آن از عبادتى مهمتر از تهیّهى افطارى دست نکشیده و به آن نپرداخته باشد، زیرا چهبسا همین امر شبهه در خوردنى و نوشیدنى به شمار آید، چرا که در زمانى به تهیّهى افطارى پرداخته که خداوند-جلّ جلاله-از آن ناخوشایند و روىگردان بوده است و در نارسایى خوردنى و نوشیدنى همین بس که صاحب آن یعنى خداوند ربّ الارباب از نحوه و راه فراهم کردن آن بدش بیاید. بنابراین، کسى که از آن استفاده مىکند نیز از دچار شدن به بیمارى باطنى یا جسمى یا عقلى ایمن نخواهد بود. چیزهایى که از دیدگاه احادیث بهتر است با آن افطار شود، موارد زیر است که در روایات آینده با اسناد متعدّد ذکر شده است. از جمله:
فَمِنْ ذَلِکَ مَا رَوَیْنَاهُ بِإِسْنَادِنَا إِلَى الْفَقِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ التَّمِیمِیِّ الْکُوفِیِّ مِنْ کِتَابِ الصِّیَامِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ
«علىّ بن حسن فضّال تبملى [تیمى]کوفى» فقیه در «کتاب الصّیام» آورده است که «جابر» مىگوید: امام باقر-علیه السّلام-فرمود:
کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُفْطِرُ عَلَى الْأَسْوَدَیْنِ قُلْتُ رَحِمَکَ اللَّهُ وَ مَا الْأَسْوَدَانِ قَالَ التَّمْرُ وَ الْمَاءُ وَ الرُّطَبُ وَ الْمَاءُ
«رسول خدا-صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-با دو چیز سیاه افطار مىنمود.» عرض کردم: «خداوند رحمتت کند، منظور از دو چیز سیاه چیست؟» فرمود: «خرماى خشک و آب، یا خرماى رسیدهى تر و آب.»
وَ رَأَیْتُ فِی حَدِیثٍ مِنْ غَیْرِ کِتَابِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ
«علىّ بن حسن فضّال» در «کتاب الصّیام» خود آورده است که رسول اکرم -صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-فرمود:
مَنْ أَفْطَرَ عَلَى تَمْرٍ حَلَالٍ زِیدَ فِی صَلَاتِهِ أَرْبَعُ مِائَةِ صَلَاةٍ
«هرکس با خرماى حلال افطار کند، ۴٠٠ نماز بر نماز او افزوده مىشود.»
وَ مِنْ ذَلِکَ مَا رَوَیْنَاهُ أَیْضاً بِإِسْنَادِنَا إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ مِنْ کِتَابِ الصِّیَامِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع
نیز «علىّ بن حسن فضّال» در «کتاب الصّیام» خود آورده است که امام صادق -علیه السّلام-به نقل از پدر بزرگوارش فرمود:
أَنَّ عَلِیّاً ع کَانَ یَسْتَحِبُّ أَنْ یُفْطِرَ عَلَى اللَّبَنِ
«علىّ-علیهم السّلام-دوست داشت که با شیر افطار کند.»
وَ مِنْ ذَلِکَ مَا رَوَیْنَاهُ بِإِسْنَادِنَا إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ ابْنِ بَابَوَیْهِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ
«ابو جعفر ابن بابویه» نقل کرده است که امام صادق-علیه السّلام-فرمود:
الْإِفْطَارُ عَلَى الْمَاءِ یَغْسِلُ ذُنُوبَ الْقَلْبِ
«افطار کردن با آب، گناهان قلبى انسان را شستشو مىدهد.»
أقول و لعل هذه المقاصد من الأبرار فی الإفطار کانت لحال تخصهم أو لامتثال أمر یتعلق بهم من التطلع على الأسرار و کلما کان الذی یفطر علیه الإنسان أبعد من الشبهات و أقرب إلى المراقبات کان أفضل أن یفطر به و یجعله مطیة ینهض بها فی الطاعات و کسوة لجسده یقف بها بین یدی سیده
البته باید توجه داشت که موارد یادشده که نیکان با آن افطار کردهاند، به خاطر حالت خاصّ آنان یا براى امتثال دستور متعلّق به آنان بوده که از راه اطّلاع بر اسرار، بر آنان مکشوف شده است؛ وگرنه به هر اندازه که غذا دورتر از شبهه و نزدیکتر به مراقبهى خداوند-جلّ جلاله-باشد، بهتر است روزهدار با آن افطار کند و آن را مرکب خود براى انجام طاعات و لباس تن خود براى ایستادن در پیشگاه آقاى خود قرار دهد.
منبع:doa.ahlolbait.com